دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را، جلو بستن. پیش بندی کردن، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی
دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را، جلو بستن. پیش بندی کردن، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی